حق نمک
🔸حق نمک در ساده ترین تعریفش لحاظ داشتن اعتماد به مثابه یک سرمایه فردی و اجتماعی است. اعتمادی که حاصل همنشینی و بهم گره خوردن سرنوشت ابنای بشر در یک اجتماع مبتنی بر اخلاق است. حقی که اگرچه در وجه نمادینش با نمک گره خورده است اما در وجه حقیقی اش خاطرات و کنش و واکنش مشترک در بستری توام با همزیستی است.
یکی از بیتهای خوش وزن و نازک اندیشانه حافظ این بیت اوست که:
ای دل ریش مرا بر لب تو حق نمک
حق نگهدار که من میروم الله معک
🔸این ماجرای نان و نمک در فرهنگ و ادبیات ما ماجرایی جالب و از ظرایف رفتاری است که در گذشته برای بسیاری از مردم و اکنون برای برخی معنای عمیق داشته و دارد. اگر کسی مهمان کسی می شد و مدتی را با او بسر می برد و طعامی از سفره او می خورد متعهد به «حق ممالحت» میشد. به اصطلاح نمک گیر می شد. حداقل معنای این نان و نمک خوردن آن بود و حداکثرش رفیق گرمابه و گلستان و سفر و حضر شدن که آن نیز تعهد آور می شد. رفیق گرمابه و گلستان البته می تواند همان معنای حمام و گلستان را هم بدهد اما بیشتر معنی همراه توامان دوران رنج و خوشی بود چرا که حمام گرم و طاقت فرسا و نمور و خفقان آور بود و گلستان با عطر و سبزی و ریاحین. سفر و حضر هم به معنی غیبت و حضور بود که سفر می توانست باعث غیبت شود و اقامت در شهر و خانه و دیار به معنی حاضر بودن. نگه داشتن حق نان و نمک آنقدر مهم بود که فردوسی آن را دلیلی بر اصالت و نژاده بودن می داند:
فرامش کنم مهر نان و نمک
ز پاکی نژاد اندرآیم به شک
سنایی هم آن را عهدی از قدیم می داند و لاجرم لازم الاتباع:
عهدهای قدیم را یاد آر
حق نان و نمک فرومگذار
سعدی هم اصلا انسانیت را در رعایت این حق میداند:
که ای چشمهای مرا مردمک
یکی مردمی کن به نان و نمک .
🔸برای نسل من هم آن سکانس از سریال «روزی روزگاری» که قلیخان به مدد تجربه و زیرکی مراد بیگ را مجبور به خوردن نان و متعهد به رهاکردن کاروان، عینی ترین جلوه این سنت دیرین است.
باهمه این توضیحات این داستان عطار در مصیبت نامه ، نمک دیگری دارد:
شبرویی با رفیقش برای دزدی به خانهای رفتند. در ضمن جستجو شبرو تکه نانی می یابد و دردهان میگذارد اما ناگهان رسم نمک خوارگی به یادش میآید و به رفیقش می گوید، زود از این خانه رویم که:
کاخر اینجا خورده شد نان و نمک
گر بداندیشی شوی رد فلک
🔸برگردیم سر آن بیت حافظ:
حافظ پیشتر از لب معشوق کامی گرفته است و با لب نمکین او حق ممالحتی برقرار کرده است . این نمک بر دل ریش و زخمی رند شیراز پاشیده شده است و می دانیم زخم را با نمک ماجرایی است و البته که خواجه جفا برد و ملامت کشد اما گلایه نمیکند و به چنین لطفی، شاد است آنچه می ماند رعایت حقنمک است پس غارت از این گلچهره جایز نیست شاید اینجا حافظ نیز مثل شبروی عطار به رفیقش که همان دل ریش و آغشته به نمک است، همان ندا را می دهد که باید طمع نابجا از این خانه برگیریم: الله معک! (خدا نگهدارت).
#تاملات