پرونده هسته ای، توافق و برجام و فرجام
پرونده ی اتمی ایران درسته که برای ما نه برق داشت، نه آب نه نون، حتی سفرمون چندین برابر کوچیکتر شد و زندگی ها سخت تر و یه ملتی زیر خط فقر رفت تا اتم بچرخه، اما نه سانترفیوژ چرخید، نه چرخ زندگی مردم عادی، اما این وسط زندگی برای خیلی ها بوقلمون سرو کرد و سفرهای آنچنانی و دکل های نفتی … القصه الان حسنی مانده و حوضش !!!
هیاهو و دعوا و فحش و فحشکاری های مرتبط با پرونده هسته ای و توافق و برجام و فرجام و هرچی براین وزن که این روزها می شنوید، تمومی نداره. فکر کردم بد نیست تو این روزها از یه زاویه دیگه و خطاب به اوناییکه بی هیچ قصد و غرضی مخالف رویکرد فعلی دولتن و فکر میکنن چشم پوشی ما از بعضی چیزها یعنی خداحافظی با قدرت نرم و سخت ، پستی بنویسم. این پست، نگاه تطبیقی منه در مورد یه مساله روز کشور و ارجاعات تاریخی داخل پست هم خلاصه ای از مطالبیه که در چندمنبع آخر پست ، آوردم البته به سبک و زبون نوشتاری خاص خودم براتون کپسولیش کردم :
اسمش آندره دیمیترویچ ساخاروف بود. اگه ما ایرانی ها آرزوهای هسته ای مون گره خورد به انواع تحریم وترور دانشمندان هسته ای و دست آخر چند تا سانتریفیوژ مستعمل و سیمانکاری حسینیان و رگ سیاتیک ظریف ، شوروی اما هم ابر قدرت بود و هم از صدقه سر این بابا، صاحب بمب هسته ای شد. ساخاروف به خاطر این کارش جایزه لنین و استالین رو برد و زینت المجالس باشکوه ترین مجالس حزبی کشوری شد که خودشو یکه تاز جامعه بی طبقه می دونست.
همه ی هم و غم ساخاروف اعتلای کشورش بود و عمده دغدغه اش درگیر مسایل فیزیکی تا حدی که یه بار از زنش پرسید:”می دونی تو زندگی چی رو از همه بیشتر دوست دارم”. زنش هم که فکر میکردم الان می خواد یه حرف عاشقانه بزنه گفت :چی؟ ساخاروف هم گفت:” بقایای برون تابه رادیویی در فضا که انعکاس غیر قابل رویت فرآیندهای ناشناخته کیهانی خاتمه یافته در میلیاردها سال قبل از ماست(!)”.
محل کار ساخاروف جای حساسی بود و نباید جلب توجه می کرد. کنار یه اردوگاه کار اجباری در قزاقستان. ساخاروف هرروز شاهد زندگی رقت بار موجوداتی بود که در واقع مخالفان سیاسی بودن و در ظاهر انگل های اجتماع و مزدوران نفوذ امپریالیزم جنایتکار، اما به خودش می گفت این جور چیزها برای یه کشور قدرتمند صاحب بمب اتم طبیعیه چون هرچقدر قوی تر شیم و سیاه نمایی ها کمتر شه در عوض می تونیم دست ملت های بدبخت رو بگیریم و انسان رو از بدبختی عظما نجات بدیم.
ساخاروف که بعد از مشاهده فاجعه هیروشیما وقتشو گذاشت رو ساخت بمب هیدروژنی بالاخره این بمب رو دو دستی داد دست سران “امید مستضعفین جهان” و اونا هم بهش گفتن :”قهرمان کار سوسیالیست” و 500هزار روبل هم گذاشتن پر شالش و یه خونه ییلاقی هم تو حومه مسکو. البته ساخاروف،یه بار در جلسه ای در جمع نظامیان، قبل اینکه ودکاشو بسلامتی بالا ببره آرزو کرد که توان هسته ای برای رفاه مردم و انسانیت بکار گرفته شه نه برای تحت فشار گذاشتن بیشتر مردم اما همون موقع ژنرال :”میتروفان ندلین” یه جوک زیر شکمی تعریف کرد که خلاصه اش این بود که :”به تخمت” اما ساخاروف تو دفترچه یادداشت های شخصی اش نوشت:”خب نظامی ان دیگه، مهم نیس”.
زمان گذشت و گذشت تا اینکه خروشچف در سال 1956 و در بیستمین گنگره سراسری حزب برای اولین بار پرده از کیش شخصیت و جنایت ها و دروغ های استالین برداشت و گفت:”ملت راستشو بخواید، همه اون هاله نور و فلان و بیسار دروغ بود و تا ته رفته پاچه تون”.
چند سال بعد هم ساخاروف رو سیاست های سران کشورش دقیق تر شد، به احوالات مردم مفلوکش هم، تا رسید به روزی که تانکهای روسی تو خیابون های پراگ جولان دادن و بهار امید بخش مردم چکسلواکی رو به خزان تبدیل کردن. اون موقع صدر هیات رییسه شوروی برژنف بود که تز:”اصل حاکمیت محدود” رو داد، خلاصه این تز هم به زبون امروزی حفظ:”سنگر مقاومت کشور دوست و برادر در برابر غرب” بود اما اینجوری بیان می شد «هرگاه سوسیالیسم در یک کشور سوسیالیستی در معرض تهدید باشد حفظ و دفاع از ارزشهای سیوسیالیسم در آن کشور به عهده سایر کشورهای سوسیالیست است.». ساخاروف وقتی اعدام ها، امنیه بازی های KGB، سیاست پرده و مشت آهنین، زندگی نکبت بار مردم شوروی و زندگی تجملاتی رهبران خلق در داچاهای لوکس و خلاصه نتایج معکوس اون همه توان هسته ای برای یه کشور استبداد زده رو دید پی به واقعیت برد و نامه ای نوشت به برژنف که:” آقاجون من اگه من بمب اتم واسه تون درست کردم و شدم گل سر سبد محافلتون الانم میگم وقتی آزادی بیان نیست و شهروندان کمترین حقی ندارن اون بمب جز بدبختی و فلاکت چیزی نداره واین مملکت رو به سراشیبی سقوطه … منی که سازنده بمب بودم براتون و فکر میکردم بمب و توان هسته ای باعث قدرته الانم میگم نه تنها باعث قدرت نیست که وقتی فکری برای آزادی های مردم نکردید باعث بدبختیتون هم هست، بمبم اتم و توان اتمی و قدرت در احترام به حقوق مردمه نه تاسیسات اتمی بعد از این نامه، چپق ساخاروف رو چاق کردن و تبعیدش کردن به شهر گورکی (400کیلومتری مسکو) که این تبعید تا ده سال بعد( سال 1986 )طول کشید و خبر آزادیش رو هم گورباچف تلفنی داد. ساخاروف بعد از آزادی، به جای فکر کردن به بقایای برون تابه رادیویی در فضا، بازه به این فکر می کرد که قوی شدن با اتمی شدنه یا با احترام به حقوق مردم؟ . چرنوبیل که اتفاق افتاد و حالا همه اون دروغها که تا حالا برای سرکوب مردم استفاده می شد نشون دادن که در مورد پنهان کردن تبعات سوء یه فاجعه اتمی هم بکار میان، ساخاروف بیشتر به پاسخ رسید. ” یوری شچرباک” همکارساخاروف و روزنامه نگار بود. شچرباک در مورد، چرنوبیل گفت :”چرنوبیل هم مثل سیستم حاکم ما بود اشعه اش تا مغز استخوانمان نفوذ کرد اما روی همه چیز سرپوش گذاشتند، چرنوبیل نماد اتحاد جماهیر شوروی بود”. با بقدرت رسیدن گورباچف، آندره ساخاروف، تبدیل شد به یه معترض تمام عیار. حالا حرفهایش کاملا متفاوت بود .
ساخاروف می شنید که ژنرال “ولکوگنف” بخاطر دسترسی به آرشیو اسناد محرمانه و نوشتن مخفیانه کتاب در ورد رهبران شوروی منجمله :”استالین”به این نتیجه رسیده که :”استالینیزیم یه نوع انسان جدید درست کرده که از خودش بیگانه است، بی تفاوته ، ترسوست و بدون هیچ نوآوری منتظر یه ناجی موعود در حالیکه هر روز بیشتر از قبل از زندگی واقعی و هویتش جدا میشه”.
ساخاروف دیگه نمی تونست ساکت بشه در تمام جلسات کنگره با صدای رسا اعلام خطر می کرد برای عاقبت کشوری که گرفتار نهادهای امنیتی، زد و بندهای محفلی ، سرکوب آزادی ها و تقویت نظامی گری شده و در یه جلسه خصوصی که شرحش در یادداشت هاش اومده در مورد یکی از آخرین ملاقات هاش با گورباچف نوشت:” به میخاییل سرگیویچ گفتم: مردم ناراضی هستند، اوضاع بازهم بدتر خواهد شد، جولان تانک ها ونظامیانان در کشورهای دیگر مشکلی را حل نمی کنه،تاثیر تاسیسات هسته ای و بمب و موشک ها در تضمین امنیت یه جامعه بسته هم مثل خیال خام قدرت یه ببر کاغذیه،اعتماد مردم به صفر رسیده. با وعده دادن مشکلی حل نمی شود. با دشمن دشمن گفتن و ربط همه چی به امپریالیزم هم دردی دوا نمیشه، یه دوراهی، بیشتر نیست یا تغییرات بنیادین هرچند خیلی دیره یا حفظ سیستم به همین وضع… برای اولی مردم و اصلاح طلب های چپ رو دارید و برای دومی همان هایی که دل خونی از پروستریکای شما دارن”.
انذارهای ساخاروف در هوشیاری مردم و رهبران شوروی خیلی موثر بود اما شدت حملات ساخاروف بحدی شده بود که کم کم خود گورباچف هم از دستش شاکی شده بود. برای عمل کردن به حرف های ساخاروف خیلی دیر شده بود. ساخاروف در ۱۴ دسامبر ۱۹۸۹ در سن ۶۸ سالگی سکته کرد و مرد. مراسم تشییع ساخاروف مراسم باشکوهی بود. مردم ساخاروف رو وجدان بیدار شوروی می دونستن و الان هم این برنده جایزه صلح نوبل رو به عنوان قهرمان حقوق بشر و دموکراسی می شناسن. بعداز مرگش پیام های تسلیت زیادی توروزنامه ها منتشر شد . همه اونها از مردی که در فضای دورویی، فحاشی و پرونده سازی، صادقانه از عاقبت شوم استبداد گفت به نیکی یاد می کردن.
اینکه کشوری ابر قدرت باشه. با یازده دوازده ساعت زمانی، اولین یا دومین ارتش قدرتمند جهان را هم داشته باشه ، فاتح عرش و فرش و فضا هم باشه و کلی کلاهک و فضا پیما و افتخارات ریز و درشت و اسمش شوروی چیزیه که حتمن حتمن چند بار تو رویای هر حکومتی که دنبال قدرت سخت و نرم و منجمله توان اتمیه می یاد اما این رویا معمولا در مرحله دستیابی به حتا یک صدم اون توان سخت و نرم یا حتا چند سانتریفیوژ از اون دریای سانتریفیوژهای شوروی و گسیل یه چن صد نفر به عملیات های فرامرزی متوقف می مونه. اینجور وقتها معمولا دو تا اتفاق می افته یا “از تاریخ می آموزیم که از تاریخ نیاموخته ایم” و می ریم سراغ همون بگیر و ببندها و همون روش ها و همون زاغه ها و موشک های یکه الان جزو آثار باستانی روسیه است و موقع سقوط به هیچ کارش هم نیومد یا اینکه بدون حسرت و هیجان، به این فکر کنیم که هزینه سنگین تری رو به ملت تحمیل نکنیم و یاد آندره ساخارف یکی از بانیان اون قدرت رویایی و این جمله طلاییش بیفتیم که :
” قدرت اتم توان اعزام چند صد هزار نفر سرباز و تجهیزات، گستره وسیع امپراتوری یا تاریخ درخشان، هیچ کدام برای خوش بختی یک ملت کافی نیست و درست مثل رویاهای مضحک و کودکانه است وقتی مردم احساس نکنند حقی دارند یا اینکه می توانند آزادانه از رویاها و ایده های خود بگویند… در دوران های بی شمار و در صفحات پیشین و آتی خلقت چه بسا تمدن هایی کامیاب تر از ما بوده اند با این حال نباید تلاش خود را که چون شعله ضعیفی از درون ما به بیرون تسری پیدا کرده دست کم بگیریم. نیک بختی بشر با در نظر گرفتن مقتضیات منطق است و د رتلشا برای اهدافی در خور آدمیت”.
(1-Andrei Sakharov: The Conscience of Humanity:by Sidney D. Drell and George P. Shultz
محمد قربانی