وین نپندارم که بینم جز به خواب

وین نپندارم که بینم جز به خواب

از صبح چندبار به شادی این کودکان اهل دیاربکر ترکیه نگاه کرده‌ام. الیف، خواهرشان عمل جراحی موفقیت آمیزی داشته است و حالا خواهران و برادرانش که او را پشت پنجره اتاقش در بیمارستان دیده‌اند، شادمانند و برایش دست تکان می‌دهند.

گریه‌دارترین چیز- به قول سنکا، فیسلوف رواقی- در جهانِ گریه‌دار، دریغ یاد(نوستالژی) شدنِ‌ شادی است. شنیدنِ خبر «آمدن» بیش از «رفتن». نه به قول حسین منزوی: «همیشه رفتن و رفتن از آمدن چه خبر؟». هیچ کودکی در ایام کودکی‌اش نمی‌داند، روزی می‌آید که بو و طعم همه اشیای زمین دگرگون می‌شود. روزی می‌آید که گردهم آمدن، رسمی معمول نیست. روزی می‌آید که گذر زمان بیش از تداعیِ«در آستانه اتفاق خوش» بودن تداعی‌گر «از دست رفتن» است. روزی می‌آید که برای خوش‌بین و شاد بودن، علتی لازم است و بعد از وقوع هر شادی، ترسی مرموز تلنگر میزند که حالا نوبت اندوه است.

این روزها مرسوم شده است که برای چاره کردن نکبتِ غمگین بودن، یادمان دهند که «سعی کنید از فلان چیزها لذت ببرید» اما این توصیه کنندگان نمی‌دانند مهم ترین ویژگی شادی این است که برای درک و تجربه‌اش، سعی نکنی. شادی باید مثل بزاق آدمی خودبخود به محضِ درکِ لحظه، تراوش کند نه اینکه مثل افشانه در دهان بچکانی‌‎اش. شادی باید مثل شیر در پستان زن آبستن یا چشمی که از شگفتی باز می‌شود، بی‌ تحکم، در درونت بجوشد. شادی‌هایی که مقدماتش دست خودت باشد و محرکش خودت باشی، شادی های دستْ سازند.

وقتی کودک بودیم حتی نمی دانستیم، آن چیزی‌ که در حال تجربه‌اش هستیم شادی است تا چه رسد که بخواهیم برای تجربه‌شان کاری کنیم. از عشق تا رضایت از لذت تا سرخوشی، وقتی «نام گرفتند» و جستجو شدند، مُردند.

شادی وقتی شادی بود که مثل پیچک در یاخته ها و عروق‌مان روییده و بر جانمان تابیده بود و پیج خورده و سبز و تازه از بناگوشمان رد می‌شد. این حالت مثل حالت کوزه ای است که در گذشته -هرچند لب پریده و چرکین- اما جزیی از زندگی بود و همین وضعیتش نشان میداد که زنده است. کوزه تمیز و پرداخت شده‌ای که این روزها به عنوان دکور خانه استفاده می‌کنیم و هیچگاه برای مصرف، پر از آب نمی‌شود، تعبیه آن در بهترین جای خانه یعنی کوزه‌ای مرده است چون برای دیدنش داریم سعی می‌کنیم. با آن زندگی نمی‌کنیم و حضور او در تاقچه‌مان مثل حضورش در گذشته روی زمین یا گوشه اتاق یا داخل خورجین، طبیعی نیست.

اکنون تنها رد باقی مانده این شادی‌های اصیل هنوز در میان کودکانی که قواعد و محاسبات بزرگسالی بر زیست آنان سایه نیانداخته، وجود دارد. آنها با پرسش‌هایشان از جهانی که برای‌شان مثل ما عادی و آشنا نشده است و با خنده‌ها و شادی‌هایشان، به مثابه زیستگاه های دست نخورده شادی عمل می‌کنند. آنها از «دیدن»و «پیداکردن» شادمان می‌شوند. آنها از خنده هم می‌خندند و غم را به اندازه خودش به رسمیت می‌شناسند. چخوف گفته است که کودکی وقتی پایان می‌یابد که خواب را بیش از بیداری دوست می‌داری. شاید بهتر باشد بگویم گریه‌دارترین چیز جهان، ثانیه‌شماری برای خوابیدن است با این تعبیر کودکی تنها دورانی از زندگی است که ماهروی شادی در بیداری هم به آغوش می‌آید:
دوش در خوابم در آغوش آمدی
وین نپندارم که بینم جز به خواب
سعدی